نسیم کوهسار

ساخت وبلاگ
می دانیبعضی وقت ها با خودم میگویم کاش زمان به یک یا دو قرن قبل ، یا حتی چند دهه قبل تر بر می گشت! من برایت نامه مینوشتم ...روی زیباترین کاغذها و با جوهر چشم نوازترین قلم ها و آن را با هزار امید برایت می فرستادم و به انتظار پاسخ ات می نشستم...و چه انتظار شیرینی می بود...و چقدر زندگی شیرین تر می شد وقتی نامه ات به دستم می رسید!آن را با شوق و ذوق باز می کردم و هزاران هزار بار ، آن را می خواندم...هزاران هزار بار آن را تکرار می کردم...آن قدر که آن را از حفظ می شدم و سپس ، آن را لای  نفیس ترین کتاب روی طاقچه می گذاشتم و  باز ، قلم و کاغذ برمی داشتم و برایت نامه می نوشتم...و باز ، انتظار و انتظار و انتظار...اما اگر روزی ،  خدای ناکرده ، نامه ات دیر تر از موعد به من می رسید ، قلبم یک هو پُر می شد از غم...پر از اندوه و نگرانی ...و چه زندگی سخت می گذشت بر من ...ثانیه ثانیه اش برایم سال ها طول می کشید...و چه سخت می بود ، نبودن ...چه سخت می بود ، بی خبری...تو ، پیغام آور شادی و نیک بختی خواهی بود ، برای روح پر از درد من...کجا رسد به تو مکتوب گریه آلودمکه باد هم نبرد نامه ای که نَم د نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 191 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 5:41

امروز ظهر میان ترم باکتری دادیم تموم شد و رفت...فقط از این خوشحالم که تموم شد!انگار یه بار سنگین از روی دوش مغز و روحم برداشته شده...عصر رفتیم کلاس باکتری عملی بیمارستان قایم(عج)...بعد با وجود خستگی ای که توی روح و جسمم خونه کرده بود رفتم جلسه شعر ارغوان مون...جلسه ی امروز خوب بود...بعد هم پیاده تا خوابگاه اومدم و باز هم علی رغم خستگی که چند برابر شده بود به جلسه  ی مرکز مشاوره رفتم...استاد رو که دیدم خستگی از بدنم بیرون رفت...مهربونی و خوش صحبتی اش اون قدر دل آدم رو به حال میاره که اگه کوه هم کنده باشی  انرژی بگیری و حالت بشه مثل اول صبح...جلسه تموم شد ...قبل رفتن به جلسه فهمیدم امشب میریم حرم...بهترین خبری بود که می تونستم بشنوم...رفتیم حرم و نماز و دعا و دل یکی کردن با امام مهربون...خیلی خوب بود...خدایا شکرت...بهار است آن ، بهار است آن ، و یا روی نگار است آن                             درخت از باد می رقصد که چون من بی قرارست آنزهی جمع پری زادان ، زهی گلزار آبادان          &n نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

امروز صبح رفتیم کلاس...بعد هم بیمارستان منتصریه...بعد هم بلافاصله بیمارستان قایم...بعد از کلاس باکتری عملی که بیمارستان قایم بود گشتی زدم داخل شهر...دو تا کتاب شعر خریدم و رفتم جلسه  ی شعر و ادب ارغوان...جلسه ای که خستگی یک هفته ماقبل را از بدن انسان خارج می کند...بعد تا مرکز مشاوره قدم زدم و جلسه ی مرکز...!یک روز مملو از کلاس و جلسات مختلف!الان هم که باران می آید ...از آن باران هایی که اصلا انتظارشان را نداری و ناگهان قطره قطره ریختنشان را متوجه می شوی...کاش بعضی وقت ها هم اتفاقاتی از این دست در زندگی بیافتد...بی خبر کسی برسد...آهنگی که عاشقش هستی پخش شود...بیتی که دوست داری خوانده شود...کاش زندگی بعضی وقت ها از یک دستی خارج شود...با یک لبخند...با یک سلام...یک مهربانی...پ ن : این متن را دیشب نوشتم ولی امروز منتشر شد به دلایلی ...خنده ات طرح لطیفی ست که دیدن دارد                              ناز معشوق دل آزار ، خریدن داردفارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق                نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

راه افتادیم به سمت توس...سرزمینی که صلابت حماسه در ذره ذره ی خاکش احساس می شود هنوز...پا در آرامگاه حکیم گذاشتیم و به دیدار بارگاهش رفتیم...روح ایران را در خود دارد اینجا...تکه ای است که انگار از ایران اساطیری جدا کرده اند و  به این روزگار که تمدن و تکنولوژی احاطه اش کرده هدیه داده اند...چرخی در محوطه ی آرامگاه زدیم...نیلوفران آبی که در حوض آب فیروزه ای جا خوش کرده بودند در اطراف تندیس حکیم فردوسی گویی که نگاهبانی می کردند...پا به مقبره گذاشتیم.با شکوه و با ابهتی وصف ناشدنی ...با وجود آن که زیاد به این مقبره می آیم اما هر بار دیدن مجسمه های راوی داستان های شاهنامه برایم تازگی دارد...دیدن زال و سیمرغ و رستم و سهراب و فریدون و کاوه آن قدر برایم شور و شوق می آفریند که وصف نمی توان کرد...به موزه  رفتیم ...آثار برجای مانده از توس باستانی زیبا و چشم نواز بود...آثاری که نمایانگر پیشرفت و تمدن و فرهنگ غنی آن روزهای ایران بود...تابلوهایی که داستان های شاهنامه  و حماسه های پر شور این کتاب که نمایانگر تاریخ پیشدادیان است را به نمایش در می آورد...مینیاتورهایی از شاهنامه ی بایسنقری ر نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

امروز اردی بهشت تمام می شود و خرداد می آید...تا آخرین ثانیه های اردی بهشت دل آدم خوش است که در میانه ی بهار است...امید به خنکای بهاری دارد...به ابرهایی که بی خبر از کرانه ی آسمان پیدا می شوند و می بارند و می بارند و می بارند...همدم تنهایی ات می شوند...امید به نسیم گاه و بی گاهی دارد که از برف های برجامانده روی قله های سر به آسمان سا بر می خیزد...امید به بوی گل های یاسی دارد که می شکفند بی آنکه آب در دل کسی تکان بخورد...اردی بهشت تمام می شود و خرداد می آید...حرفش هم سخت است...انگار از همین روزها توی دل آدم رخت می شورند و داد می زنند که :" پاشو ببین بهار دارد تمام می شود ها...نگاه کن!خرداد آمده...چهار روز دیگر تابستان می رسد....!"   بعد آدم توی دلش می گوید کاش همیشه بهار بود ...کاش همیشه برگ  درختان تازه بود...کاش می شد تقویم ها را پاره کرد و دور ریخت تا بهار خودش آرام آرام رخت و لباسش را جمع می کرد و می رفت!تا تابستان را با گرمای سوزان و میوه های آبدارش می فهمیدیم...نه با تقویم های خشک و بی روح منظم...! نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 163 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

نمی دانم تابحال به این نکته فکر کرده ایم یا نه!؟به این که در میان این همه امواج مکانیکی که در اطرافمان وجود دارد ، ما تنها محدوده ی بسیار اندکی از اصوات را می شنویم...!به اینکه در محدوده ی بسیار گسترده ی امواج الکترو مغناطیس ، فقط طیف کوچکی را می بینیم و حس می کنیم!چقدر کم شکرگزار بوده ایم  نعمت آرامش را ...این هدیه ی زیبای الهی را...و چه ناسپاسی بزرگ تر از این که همیشه غر بزنیم از نداشتن آرامش و آسایش!غر بزنیم از سر و صدا ، غر بزنیم از شلوغی ...از همه چیز!فیزیولوژی قلب می خواندم...به این مطلب رسیدم که قلب چهار صدا دارد که دو تایش معمولا شنیده نمی شود!تازه دو تای دیگر هم به راحتی شنیده نمی شود!حالا تصور کن ما همه ی صداهای درون بدنمان را ، از فروصوت و صوت و فراصوت می شنیدیم!چه سمفونی ای می شد!آن زمان شاید نه خواب داشتیم نه خوراک ! تصورش را بکن ، هرجا می رفتیم شکم و قلب و ریه و رگ ها به جای دهانمان صدا در می آوردند!آن وقت شاید دیگر اثری از موسیقی نبود!در میان آن همه سر و صدا چه کسی ب دنبال آهنگ می رفت!همه می گشتند دنبال دو سیر سکوت!شاید حتی بسته بندی های سکوت را می فروختند! یا شاید نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

چندین سال بود با دیدن حیوانات ولگرد که عمدتا هم شامل سگ های خیابانی می شوند با خودم می گفتم چرا هیچ نهاد قانونی برای جمع آوری این حیوانات اقدام نمی کند!؟از مدت ها پیش درگیر این مساله بودم و حتی گاهی با بقیه این موضوع را در میان می گذاشتم تا اینکه یک روز جمله ای تلنگری به من و این خیالات وارد کرد که هنوز که هنوز است گاهی به آن فکر می کنم!جمله این چنین بود: این حیوانات نیستند که وارد قلمرو ما شده اند!ماییم که وارد محیط زندگی آن ها شده ایم!جمله را که خواندم کمی فکر کردم...دیدم بیراه هم نمی گوید!انگار نه انگار تا همین ده پانزده سال پیش از دویست متر آن طرف تر از خانه ی مان دیگر هیچ خانه ای وجود نداشت!این مساله را که در نظر بگیریم می فهمیم ما بوده ایم که در این مدت وارد محیط زندگی این حیوانات بینوا شده ایم!حیوانات دیگر را  که غذای آن ها بوده اند کشته ایم یا فراری داده ایم یا به کل منقرض کرده ایم!چشمه ها و رودهای طبیعت را که حیاتشان را تامین می کرده اند خشکانده ایم و حال از این شکایت می کنیم که چرا وارد محیط زندگی مان می شوند!اصلا یک چیز دیگر!تابحال خودمن که تا مدتی پیش می گفتم چرا این ح نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

کتابی که امروز تموم کردم همین تیتر بود! چی بگم والا ...قبل از اینکه با آخر داستان برسم یک سری چیزها برای انتهای داستان پیش بینی کردم که تماما غلط در اومد! یعنی حتی یکیش هم درست در نیومد! از این اتفاق خیلی خوشحال شدم!چون فهمیدم هر چی بیشتر کتاب می خونم بیشتر به کمبود دانشم پی می برم و اون وقته که  خوندن برام جذاب تر می شه و قشنگ تر!رمان خیلی خوبی بود...اصلا به نظرم فرانسه و نویسنده هاش عالی ان!یکی از چیزایی که منو جذب رمان ها میکنه ساختار شهر پاریس و هم چنین تاریخ پرتلاطم و جذاب این کشوره....چه در قرون وسطی و چه در عصر انقلاب فرانسه و سال های بعدش!چند تا جمله از این کتاب:هر چه عشق دور  از عقل باشد ، ریشه اش محکم تر است!کتاب مایه ی انهدام ابنیه است! نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 172 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

گوژپشت نتردام به واقع روایتی ست غم ناک از عشقی پاک و زیبا...داستان در زمینه ای از حزن و پیشامدهای ناگوار جلو می رود...از کلود فرولو که راهبی دانشمند است گرفته تا برادر کوچکش ژان که در شیرخوارگی پدر و مادرش را  بر اثر طاعون از دست داده و تحت حمایت برادر است  و کازیمودوی گوژپشتی که درگیر تیره روزی ابدی و رانده شدن از اجتماع است و راهبه ی سیاه بختی که دخترش توسط کولیان دزدیده می شود و به جایش کودکی گوژپشت در گهواره اش نهاده می شود و اسمرالدای کولی ای که در نهایت جوانی و زیبایی به دار آویخته می شود تا گرنگواری که یتیم شده است و دست سهمگین روزگار خوشبختی را گاه به او می دهد و گاه صد برابر برایش بدبختی به بار می آورد!داستان روایت تاریخی کاملیست از پاریس قرن پانزدهم با تمام زیبایی ها و زشتی هایش...نقطه ی ثقل داستان دختر جوانی ست به نام اسمرالدا که در کودکی توسط کولی ها به سرقت می رود و همراه بز بازیگوشش در پاریس نمایش اجرا می کند.مادرش در پاریس گوشه ی عزلت می گزیند در غم او می گرید.حول اسمرالدا مثلثی از سه عاشق شکل می گیرد ...اولی فوبوس است ...افسری که اسمرالدا عمیقا عاشق اوست ولی & نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

کتاب همزاد دومین کتاب نویسنده ی روسی ، فیودور داستایوفسکی است.کتابی است درباره ی زندگی یک مرد به نام یاکوف پتروویچ گالیادکین. مردی که کارمند اداره ایست در سن پترزبورگ.اتفاقاتی می افتد که کم کم او را در مسیر جنون قرار می دهد و سرانجام هم به طور کامل به این گرداب می افکند!در اوایل داستان بدون دعوت نامه و با تصور داشتن دعوت نامه به مجلسی که در منزل معشوقه اش ـ که دختر مردی ست که به واسطه ای بر گردن گالیادکین حق دارد ـ برپاست می رود.از آنجا رانده می شود.در خودش تحقیر می شود!حال آن که پیش از آن علی رغم ثروت نه چندان زیادش خود را عالی مرتبه و جزو بزرگان به حساب می آورد!این تحقیر آغازی می شود بر به وجود آمدن یک همزاد خیالی در ذهن گالیادکین.همزادی که در ظاهر کاملا شبیه اوست.او همه ی خصلت های زشت اخلاقی اش را درون همزادش می ریزد و تنها خوبی ها را برای خودش نگه می دارد.همزاد خیالی اش با نیرنگ جایش را در اداره می گیرد و در زندگی اش خلل ایجاد می کند و آن قدر او را درگیر خود می کند که سرانجام وی را به مرز جنون می رساند!کتابی که من خواندم ترجمه ی اقای سروش حبیبی بود.ترجمه ای بسیار روان و زیبا.خشکی ت نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

وانگهی  ، برای آن گروه از فرزندان آدم که هبوط را برای نوع خویش فاجعه ای می شمارند ، کویر سرنوشت ناکامی و تلخی و عطش ابدی آدمی است که به آن میوه ی ممنوع نزدیک شده است . و بنابراین ، یک معجزه ی سیاه است ، اما برای آن گروه از فرزندان آدم ، که سرگذشت آدم را می پذیرند و دنبال می کنند ، هبوط  ، این بهشت سیری و سیرابی و بی رنجی  و ، سرنهادن در این کویر - که در آن ، دغدغه و تشنگی و آتش چشم به راه آدمی اند- آرزویی است که آنان را برای نزدیک شدن به این میوه  ی ممنوع بی قرار کرده است،شیطان و حوا ، چشم در خویشتن گشودن و عصیان ، و بالاخره تبعید از بهشت و آوارگی در کویر...بگذار تا شیطنت عشق ، چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید ، هرچند آنچه معنی جز رنج و پریشانی نباشد ، اما کوری را هرگز به خاطر آرامش ، تحمل مکن.و گناه!آری ، اما اگر گناه نباشد ، طاعت را چگونه می توانی به دست آری؟چه ، انسان تنها فرشته ای است که دستش به خون آغشته است!وانگهی ، کویر ،  نه تنها نیستان من و ما است ، که نیستان ملت ما و روح ما و اندیشه و مذهب و ادب و زندگی ما و سرشت و سرگذشت ما همه است.کویر! این تاریخی نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

من او را دیدمکه عطر ها را ؛ از حافظهخاطره ها را ؛ از دستو حرف ها را ؛ از گوش هایشبیرون کشیدبرد یک جایی چالشان کرد،دست در جیب به خانه باز گشت،و پس از مدت ها خوابید ...#مژده_خردمندان نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

آنگاه زنی ندا در داد که :با ما از شادی و غم بگوو او پاسخ داد:شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است به معیار دل ،و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک باشد . و چگونه غیر این تواند بود؟در خراش تیغ غم بر پیکر هستی آدمی آیینی است ، آنکه شکافی عمیق تر تحمل کند ، پیمانه ی شادمانیش فراخ تر شود،نه مگر پیاله ای که شراب گوارای خویش در آن جای دهید ، سوخته جانی باشد ، باز آمده از کوره ی سفالگران؟و نغمه ی آن عود که جان را تسلا دهد ، از اندام چوبی برآید که به نیش تیغی تهی شده باشد؟به لحظه های شادمانی و سرخوشی ، در اعماق قلب خویش نظاره کنید تا که باز یابید ، آنچه امروز شما را مسرور دارد ، آری همان است که پیشتر ، زهر غمی جانکاه به کامتان ریخته باشد.و در تداوم سیاه تلخکامی باز نگرید تا ببینید که اشک در مصیبت آن می افشانید که روزگاری سرچشمه ی شادمانی بوده است.در میان شما جمعی بر آنند که گستره ی اندوه ، عظیم تر از شادمانی باشد ، و گروهی در فراخنای مسرت ، عظمتی گسترده تر یابند.اما من اکنون با شما می گویم ، این دو را از یکدیگر جدایی نیست . اینان همواره دوشادوش سفر کنند و در آن هنگام ک نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

آنگاه یکی از سخنوران شهر او را گفت: بر ما از آزادی بخوان.و او چنین فرمود:به آستان فراخ دروازه ی این شهر و در حصار تنگ دیوارهای خانه ی تان خود به چشم دیده ام ، که بر خاک افتاده اید و آزادی خود سجده می کنید و می پرستید.هم به سان بردگانی که سر به درگاه ستمگری سایند و به تکریم ، ثنای او گویند که بر جانشان ستیزد و خون شان بریزد.من آزاد ترین مردمان  را دیده ام ، نشسته در خلوت محراب یا ایستاده در صلابت شاه نشین قصر ، که آزادی شان را چونان یوغی بر گردن نهاده اند و چون دستبندی بر دست.و مرا به درد ، خون می رود از دل که نیک می دانم آزادی هم بدان هنگام فرا چنگ آید که چون آرمانی به دل نشیند و در دست اراده ی آدمی چون شمشیری فراز شود.شما به کمال آزادید آنگاه که درنگ کنید تا نام آزادی بگویید و ماننده ی مقصدی مقدس ، سخن از او برانید.و آزادید آن زمان که روزهایتان عاری از اندیشه نباشد و شب هایتان خالی از اراده و درد.و باز آزاده تر آن روز که این همه ، زندگی را از هر سوی  در بند گرفته باشند و احاطه کرده باشند ، لیکن شما برهنه  و بی لجام ، پا فراکشیده   و فراز شوید و بر آینده.و از شبان و نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

روباه : تو آن سیاره شکارچی هم هست؟شازده کوچولو : نه!روباه : محشر است! مرغ و ماکیان چطور؟شازده کوچولو : نه!روباه آه کشان گفت : همیشه ی خدا یک پای بساط لنگ است !اما پی حرفش را گرفت و گفت : زندگی یک نواختی دارم. من مرغ ها را شکار می کنم ، آدم ها مرا . همه ی مرغ ها عین همند همه ی آدم ها هم عین هم اند!این وضع یک خرده خلقم را تنگ می کند.اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگی ام را چراغان کرده باشی.آن وقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می کند: صدای پای دیگران مرا وادار می کند تو هفت سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه ای مرا از لانه ام می کشد بیرون. تازه ، نگاه کن آن جا گندمزار را می بینی؟برای من که نان نمی خورم گندم چیز بی فایده یی است.پس گندم زار هم مرا به یاد چیزی نمی اندازد.اسباب تاسف است.اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می شود!گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که تو گندمزار می پیچد دوست خواهم داشت...شازده کوچولوآنتوان دوسنت اگزوپریپ.ن : چقدر عالیه این شازده کوچولو... اگزوپری چقدر قشنگ حرف زده توی این تکه از کتاب...اون ق نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

چقدر عکس قشنگیه ...حال آدمو خوب می کنه...امیدوارت می کنه ...لبخند رو میاره روی لبای آدم...عروس دریایی و ماهی های لابلای لباس عروسش اون قدر زیبا و رویایی توی تصویر افتادن که حرف نداره...!پ ن : عروس دریایی یال شیری هستند ایشون!بزرگ ترین گونه ی عروس های دریایی  که قطرش به ۲ متر و طولش به ۱۵ متر هم میرسه بعضی وقتا...پ ن ۲: تصویر بالا برنده ی جایزه ی عکاسی حیات وحش بریتانیا شده...عکاسش هم جورج استویل هستش...توی مجله  ی دانستنیهای شماره ی ۵ مهر ۹۵ دیدمش ...اون قدر قشنگ بود که پوسترش رو به دیوار اتاقم چسبوندم...!اصلا جگر آدمو حال میاره!پ ن ۳ : مجله ی دانستنیها جزو بهترین مجله هایی هست که تاحالا خوندم...شایدم بهترینشون...از پنج سال پیش که باهاش آشنا شدم هر دفعه کلی مطلب جدید یاد می گیرم و کلی کیف می کنم از خوندنش...حتما امتحانش کنید!پ ن ۴ : اگه تصویر رو نتونستین ببینین نسخه ی باکیفیت ترش توی کانال مجله ی دانستنیها هست ...آدرسش هم اینه:@danestanihamag نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

ای که در کوی خرابات مقامی داریجم وقت خودی ار دست به جامی داریای که با زلف ورخ یار گذاری شب و روزفرصتت باد که خوش صبحی و شامی داریای صبا سوختگان بر سر ره منتظرندگر از آن یار سفرکرده پیامی داریخال سرسبز تو خوش دانه ی عیشی ست ولیبر کنار چمنش وه که چه دامی داریبوی جان از لب خندان قدح می شنومبشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داریچون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبودمی کنم شکر که بر جور دوامی دارینام نیک ار طلبد از تو غریبی چه کندتویی امروز در این شهر که نامی داریبس دعای سحرت مونس جان خواهد بودتو که چون حافظ شب خیز غلامی داریخواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

انگار همین دیروز بود که مهر شروع شد...آمد ...یواش یواش قدم زد توی کوچه ها و خیابان ها و پارک ها و چهار پنج تا برگ را دلداده ی خودش کرد و به اتاق هایمان سرکی کشید و لباس های گرم را اندک اندک از گنجه ها بیرون آورد و هیزم ها را دسته دسته کرد و قلاب انداخت و خورشید را کمی پایین تر کشید و  ابرها را هل داد سمت شهر و بعد نشست و ظرف انار و سیب و نارنگی را گذاشت وسط  و کتاب و دفتر مشق بچه ها را گذاشت جلویشان و شروع کرد به سرمشق دادن آ و ب و دال و ...  کمی که حوصله اش سر رفت با خودش گفت بگذار کمی هم سر به سر بقیه بگذارم...لباس آدم ها را پوشید و بعد گشت و گشت و گشت و به اقتضای لباسی که پوشیده بود رفت دم  دل آدمی که عاشق صاحب لباس بود...در زد و وارد شد و همان طور چرخی زد و بیرون آمد...همه  را هوایی کرد و خندید و خندید و خندید از این که همه ی زحمت های آدم ها را ، برای فراموش کردن ، برای دفن کردن خیلی چیزها بر باد داده است!خندید و باز دوباره نشست پای انار و سیب و هی خندید و هی خندید  و هی خندید...بعد هم پا شد ...شال و کلاه کرد ...راه افتاد و رفت تا دوباره سال دیگر بیاید نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 180 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

روزی در تاریکی کیسه ای برسرمدر گوانتانامو می میرمو روزی دیگربا نخستین لبخند کودک قندهار متولد می شوموقتی پرندگان دریا در کمین نشسته اند منآخرین بازمانده ی بچه لاک پشت هایی هستمکه باید زنده بماندباید خودش را به مد برساندمثل آخرین سربازی که بر خاکریز می دودمی افتد و برمی خیزد ، می افتد و برمی خیزد،می افتد و برمی خیزدباید از دره های مرگ بگریزدبه سال های درازما درناهای بودیمکه در هفت آبگیر بامیان پر می شستیممن با همه کس زیسته اممن با همه مرده امرفتگران دیده اند مراجلی فرسوده در احاطه ی شب بوها...به وقت صبحنور از میان انگشت های در هم تنیده روی من پاشیدو برخاستم!سارا محمدیشعر افغانستاناز نشریه ی تاک نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 194 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01

خوش باش دل ای دل پس از آن چله نشینی افتاده سر و کار تو با ماه جبینیدر سیر الی الله به دنبال تو بودیمای گنج روانی که عیان روی زمینیدر خلق تو آمیخته شد آینه با آبحیف است که با هرکس  و ناکس بنشینیتمثیل غم عشق تو با قلب ظریفمیک باغ انار است  و یکی کاسه ی چینیلبخند تو با اخم تو زیباست که چون سیبشیرینی و با ترشی دلخواه عجینیدلواپس آنم که مبادا بدرخشددر حلقه ی صاحب نظران چون تو نگینیهنگام قنوت آمد و ما دست فشاندیمآن جا که تو پیش نظر آیی چه یقینیحالی ست مرا بر اثر مرحمت دوست چون خلسه ی انگور پس از چله نشینیعلیرضا بدیع نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01